کاش

نگاهت نوری ست که دیدن دارد میزند چشم را ولی دیدن دارد فارغ از هر درد ودوا و درمان باشی درد تو درد قشنگیست کشیدن دارد می آورد نسیم مژده فصل بهار عشق تو دشت سبزیست! دویدن دارد ژرفای نگاهت عمیق است و طولانی دلم از عشق تو قصد پریدن دارد نام تو در ذهن من پیدا میشود قلبم با اسم تو حس تپیدن دارد قصه هر عشق غم و کمی تکراریست قصه عاشق بخدا شنیدن دارد حسن بیگی(محّب) کاش...

من شدم شاعر شهر خودت میدانیاز مستی نگاه تو مست خودت میدانیاز برق نگاهت به سرم آمده یک شعرشاید نتوان وصف تورا گفت خودت میدانیبر نظر کرده دلها قسمی دارم منبه خودت بند نظر گیر خودت میدانیاسپند و صدقه وحتی که نظر بندتا کور کند شوردلان خودت میدانیبخدا هرکس به نگاه تو گرفتار شده بر سر قبر دلش فاتحه خوانده خودت میدانیچون که نقاشی نموده چهره زیبای تو را به خودش احسن والخالقین گفت خدا خودت میدانیحسن بیگی(محّب) + نوشته شده در پنجشنبه بیست و سوم فروردین ۱۴۰۳ ساعت 10:43 توسط محمد حسین  |  کاش...

دلم میگیرد از آن روزگارانی که نیست در دلت جای باشم اما در دلت جایم که نیست سوز و آه و هر چه نفرین در دلت داری بگو از تو باید زخم باشد دل، در دلم زخمی که نیست در نگاه تو میسوزد دلم از این نگاه بی وفا کاش روزی باشی اما،حیف از آن روزی که نیست درخیالم هستی و با تو گفتگوها میکنم حرفهایم را میزنم در پاسخ ش سعی که نیست خواب و رویا ،ابرو باران همدم چشم من است سر بر دیوار مینهم از داغ آن یاری که نیست حسن بیگی(محّب) کاش...